top
داستان | خانم و آقای چنگال

داستان | خانم و آقای چنگال

کارگروه تربیتی پرتال جامع و تخصصی کودک: امروز خانم چنگال و آقای قاشق از هم دور افتاده بودند . آقای قاشق به تنهائی اولین لقمة غذا را برداشت ، اما دانه های برنج از بشقاب بیرون ریخت ...

داستان |  خانم و آقای چنگال

 امروز خانم چنگال و آقای قاشق از هم دور افتاده بودند .


 آقای قاشق به تنهائی اولین لقمة غذا را برداشت ، اما دانه های برنج از بشقاب بیرون ریخت .

خانم چنگال تلاش می کرد مقداری از ماست را از داخل کاسه بر دارد ، اما موفق نمی شد

. آقای قاشق می خواست تکه ای گوشت را بردارد ، اما نمی توانست .
خانم چنگال به آقای قاشق فکر می کرد که همیشه با مهربانی به او کمک می کرد .

آقای قاشق هم به خانم چنگال فکر می کرد و آرزو می کرد که ای کاش در کنار هم بودند .

خانم چنگال ، با بی حوصلگی به سمت بشقاب غذا رفت تا لقمه ای بردارد ! آقای قاشق هم به همان سمت می رفت و ناگهان ، آقای قاشق و خانم چنگال با هم برخورد کردند . وای چقدر از دیدن یکدیگر خوشحال شدند .


 حالا باز هم مثل گذشته آقای قاشق و خانم چنگال با کمک هم لقمه های غذا را بر می داند و مواظبند که سر غذا از همدیگر دور نباشند .



مرتبه
مرتبه
نظر و تجربه خود را برای دیگران ثبت کنید

تبلیغات ویژه

تجربه مادرانه
شما میتوانید در مورد موضوع زیر بحث و تبادل نظر کنید و در قسمت نظرات تجربه خود را با مادران در میان بگذارید :
موضوع انتخاب شده :
جدا کردن اتاق فرزندان
تجربه خودرا بنویسید
تبلیغات